پیش زمینه تاریخی اشغال ایران و تبعید ایرانیان
در جریان جنگ جهانی دوم، متفقین به منظور تضمین انتقال تجهیزات نظامی به شوروی و با توجیه مقابله با نفوذ آلمان نازی، در ۳ شهریور ۱۳۲۰ ایران را از شمال و جنوب اشغال کردند. در این دوره، نه تنها رضاشاه خلع و تبعید شد، بلکه بسیاری از شهروندان ایرانی از اقشار مختلف نیز هدف برخورد سیاسی قرار گرفتند.
بخشی از این اقدامات شامل ایجاد بازداشتگاه هایی در اراک، تهران و رشت و همچنین تبعید هزاران ایرانی به اردوگاه های کار اجباری در سیبری و آسیای میانه بود.
اردوگاه کار اجباری کاراگاندا و شرایط زندانیان ایرانی
در بازه زمانی ۱۹۳۷ تا ۱۹۳۸، بیش از ۶۵۱۳ ایرانی به اردوگاه کاراگاندا منتقل شدند. آن ها شامل تاجران، معلمان، روشنفکران، نیروهای نظامی و… بودند که تحت عنوان «ستون پنجم» و بدون محاکمه تبعید شدند.
- سرمای کشنده و نبود امکانات اولیه زندگی
- کار طاقت فرسا در معادن، کارگاه های چوب بری و پروژه های سنگین
- سوءتغذیه، بیماری های مسری و درمان ناپذیر
- جدایی از خانواده ها و ناآگاهی از سرنوشت شان برای سال ها
هدف پنهان از تبعیدها چه بود؟
بازداشت ها و تبعیدهای گسترده، تنها برای جلوگیری از نفوذ آلمان نبود؛ بلکه هدف واقعی، حذف چهره های ملی گرا، مخالف اشغال و منتقد سیاست های شوروی و انگلستان بود.
حتی پرسنل وزارت راه و راه آهن به خاطر دسترسی شان به اطلاعات مسیرهای نظامی بازداشت شدند. این اقدامات نشانه ای آشکار از نقض حاکمیت ایران توسط دو قدرت خارجی بود.
سرنوشت سه ایرانی تبعیدی در سیبری
داستان حاج رضا تبریزی – تاجر قالی از تبریز
حاج رضا فردی میانه سال و تاجر فرش بود که به سبب ارتباط با تجار روس و لهستانی مشکوک شناخته شد. با اشغال آذربایجان، او بدون مدرک و محاکمه دستگیر و به سیبری تبعید شد.
در اردوگاه نزدیک نووسیبیرسک، تحت شرایطی وحشتناک باید روزانه ۱۰ ساعت در سرمای زیر صفر کار می کرد. او با بافتن یک قالیچه کوچک با نخ های بازیافتی دل نگهبان اردوگاه را به دست آورد و اندکی شرایطش بهبود یافت.
در سال ۱۳۲۵ به کمک توافقات بین المللی، به وطن بازگشت. او بعدها در تبریز به کار خود ادامه داد، اما روحش هرگز از سرمای سیبری رهایی نیافت.
داستان زهرا خانم – دختر معلم از رشت
زهرا، معلم جوانی از رشت، به دلیل اندیشه های روشنفکرانه و آزادی خواهانه اش و نگارش مقالات انتقادی نسبت به اشغال، بازداشت شد. در سکوت خبری، ابتدا به باکو و سپس به اردوگاهی در نزدیکی ایرکوتسک سیبری انتقال یافت.
وظیفه او دوخت لباس برای ارتش شوروی بود. او در میان زنانی از لهستان و آلمان، شب ها شعر می نوشت و می خواند. دفترچه شعری به نام «یادداشت های یخ زده»، باقی مانده از روحیه مقاوم اوست.
زهرا در سال ۱۳۲۶ به ایران بازگشت و مدرسه ای دخترانه با محوریت اندیشه و شعر در فومن گشود. او هیچ گاه شهرت نخواست، اما تا آخر عمر آموزش را ادامه داد.
داستان حسین آقا – سرباز مشهدی
حسین، جوان بیست وسه ساله ای از مشهد و سرباز داوطلب ارتش بود که پس از فرار از یگان نظامی به اتهام جاسوسی برای آلمان بازداشت شد؛ اتهامی که بدون سند ثابت شد.
به قزاقستان تبعید شد و در اردوگاه کار نزدیک آلماتی به بیگاری گرفته شد. در سرمای کشنده و شرایط غیربهداشتی دوام آورد، اما آثار روانی و جسمی سختی دید.
پس از بازگشت در سال ۱۳۲۵، به عنوان کارگر ساده شروعی دوباره داشت. او گفته بود:
«روحم حتی در سردترین لحظات هم گرم ماند.»
سرانجام تبعیدیان؛ بازگشت یا فراموشی؟
با پایان جنگ جهانی دوم و خروج نیروهای شوروی در سال ۱۳۲۵، برخی از ایرانیان توانستند به وطن بازگردند، اما بیشتر آنان ناپدید یا بی نام و نشان باقی ماندند.
خاطرات بازماندگان مانند حاج رضا، زهرا خانم و حسین، تنها نمونه هایی کوچک از یک فاجعه ملی بزرگ هستند. داستان هایی از شجاعت، بقا و امید در دل ظلمت. آن ها نشانه ای آشکارند که تاریخ ایران همواره سرشار از مقاومت بوده، حتی در دورترین نقاط سیبری.
جمع بندی
سرنوشت ایرانیان تبعیدشده به سیبری در سال ۱۳۲۰، فصلی تلخ و مهجور از تاریخ معاصر ایران است. روایاتی انسانی، دردناک و قابل تأمل؛ که لزوم توجه جدی پژوهشگران، رسانه ها و نظام آموزشی را یادآور می شود.
شاید وقت آن رسیده که این داستان ها از لابه لای خاطرات فراموش شده بیرون کشیده شوند و در حافظه ملی ایران زنده بمانند.
نظرات کاربران