ماجرای زن سرخ پوش میدان فردوسی چیست؟ داستان یاقوت | او کجاست؟
زن سرخ پوش میدان فردوسی، نامی است که با شنیدنش یک تصویر ثابت در ذهن تهرانی ها نقش می بندد؛ زنی با لباس سرخ، آرام و خاموش، ایستاده یا نشسته در ضلع شمال شرقی میدان تاریخی تهران. نامش چه بود؟ چرا این گونه روزگار گذراند؟ آیا واقعا یاقوت نام داشت؟ در این مقاله سعی کرده ایم پرده ای از راز این زن معروف را کنار بزنیم.
زن سرخ پوش نماد چیست؟
وقتی سخن از زن سرخ پوش میدان فردوسی به میان می آید، بسیاری از مردم تهران تنها به یک چیز فکر می کنند: عشق. او سال ها در سرما و گرما، عامل شوق و اشتیاق مردم برای دیدن چهرۀ ثابت میدان فردوسی بود. بدون آنکه با کسی سخن بگوید یا چیزی بخواهد. آرام، خیره به خیابان، گویی که منتظر کسی باشد… کسی که سال ها پیش به او گفته بود: لباس سرخ بپوش تا در شلوغی تو را پیدا کنم!
روایت هایی از گذشته: داستان واقعی یاقوت
یاقوت زنی متولد سال 1305 بود، با چهره ای استخوانی و اندامی لاغر. همیشه لباس تمام قرمز می پوشید. کفش قرمز، کیف قرمز، حتی بند ساعتش هم قرمز! اهالی میدان، او را می شناختند، دوستش داشتند و می گفتند منتظر معشوقی است که نیامد. برخی می گفتند اهل رشت است، برخی تهرانی می دانستندش. اما هر کسی او را دیده یا او را به یاد دارد، تنها از یک چیز مطمئن است: که او نماد عشق شد؛ عشقی بی انتها، خاموش و صبورانه.
متن مصاحبه مسعود بهنود با یاقوت
در سال ۱۳۵۵ مسعود بهنود در گفت وگویی نادر با این زن، از او دربارهٔ عشق، انتظار و دلیل پوشیدن لباس قرمز می پرسد. زن ابتدا انکار می کند؛
می گوید عشق در این سن حرف خوبی نیست و مردم اشتباه می کنند. می گوید اسمش یاقوت است و قرمز را چون رنگ شادی ست، دوست دارد. او حتی می گوید خانه اش همان نزدیکی ست. و بار دیگر تاکید می کند: «این حرف ها دروغ است» …
اما مگر می شد حرف باور عمومی را، که سال ها او را دنبال کرده، با یک جمله ساده پاک کرد؟ مردم باور کرده بودند که این زن سی سال تمام برای عشق نادیده اش ایستاده؛ هرروز، بدون پاداش، بی هیچ تماسی… تنها با امیدی در دل.
رویارویی با گذشته؛ او را دیدم
ساعت ۱۱:۴۵ صبح، ۲۰ تیر ۱۴۰۲، در ایستگاه میدان فردوسی بودم. ناگهان زنی وارد واگن شد. با ظاهر سالخورده، اما آشنای زن سرخ پوش! البته این بار لباس هایش تماماً سیاه بود، و در دستش کیسه ای پر از دارو. موبایلی داشت و شاید همین نشان می داد که دیگر نیاز به ایستادن در میدان نیست؛ چون همیشه می توان خبر گرفت، پرسید یا حتی پاسخی گرفت! ولی آن نگاه انتظار… هنوز هم در چهره اش بود.
داستان های مردمی و خاطرات عینی از یاقوت
مردم از یاقوت و علت حضور همیشگی اش در میدان خاطراتی دارند که تلخ و شیرین است. برخی می گفتند در جوانی عاشق صدای مردی شده که هرگز او را ندید، برخی معتقد بودند اتفاقی افتاده که این عشق نافرجام مانده. در ذهن عابران، او پرُرنگ و پر رمز و راز بود. کسی از او آزاری ندیده بود. بیشتر از آنکه دیوانه یا متکدی باشد، به زنی شریف و محجوب شباهت داشت؛ تنها و منتظر.
ترانه هایی که برای زن سرخ پوش سروده شد
در دهه های ۵۰ و ۶۰، شخصیت زن سرخ پوش الهام بخش هنرمندان داخلی شد. رحیم معینی کرمانشاهی ترانه معروف تو شهری که تو نیستی را سرود؛ آهنگی که توسط فرشته و بعداً سوسن با احساس فراوان اجرا شد. بخشی از واگویهٔ همان زن سرخ پوش در ترانه این گونه بیان شد:
تو شهری که تو نیستی خیابون شده خالی / دیگه هر چی می بینم دارن رنگ خیالی!…
محمدعلی سپانلو هم در وصفش سروده بود:
بدان سرخ پوشی بیندیش / که عمری مرتب به سر وقت میعاد می رفت / و معشوق او را چنان کاشت / که اکنون درختی ست برگ و بارش سرخ
تصویرهای مستند: یاقوت در قاب دوربین
تنها فیلم مستندی که از بانوی فردوسی مانده، تصویری چند ثانیه ای در مستند «تهران امروز» است؛ ساخته خسرو سینایی در سال ۱۳۵۶. در خیلی صحنه ها، یاقوت در حال عبور از خیابان دیده می شود، آرام و تنها. راوی فیلم از او با حس دلتنگی یاد می کند: «یه روز اومد، یه روز رفت. دلم می خواد یه بار دیگه ببینمش. ولی افسوس که تکرار نمی شه…»
یاقوت؛ زن بی صدا، اما ماندگار
با آنکه از سال ۱۳۶۲ دیگر کسی خبری از زن سرخ پوش میدان فردوسی ندارد، اما خاطره اش همچنان در ذهن تهرانی ها زنده است. دیگر اثری از آن حضور همیشگی نیست اما نامش ماندگار شد.
او که سال ها، بدون شناختن نگاه های کنجکاو، عاشقانه و بی صدا کنار میدان ایستاد، رفت؛ بی خبر، بدون بدرقه و برای همیشه.
آیا هنوز در جایی از تهران، کسی مثل یاقوت نگاه انتظار دارد؟
چه بسا حالا تهران با تمام آشفتگی اش همچنان نیازمند یک «نماد عشق» باشد. نمادی که نه از فولاد و بتن، نه در قالب مجسمه یا بنر، بلکه در چهره انسانی ساکت و صبور، شکل گیرد. مانند یاقوت، زنی که با سکوتش، خاطره ای جاودان ساخت.
جمع بندی: بانوی سرخ پوش میدان فردوسی یا همان «یاقوت»، با وجود انکارهایش، برای مردم تهران و فرهنگ عمومی ایران نماد عشق و انتظار باقی ماند. داستان او، با روایت های مختلف، در فیلم ها، ترانه ها، خاطرات و پرفورمنس ها زنده نگه داشته شده است. اکنون و سال ها پس از ناپدید شدنش، هنوز هم جمله ای در ذهن عابران میدان فردوسی تکرار می شود: آیا او بازخواهد گشت؟
نظرات کاربران